کیمیا

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است......

کیمیا

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است......

مومیائی

 

بقلم خود استادشهریار: بعد از سی و پنج سال بموطن خود تبریز برگشته ام. به یک مومیائی ماننده ام که بعد از قرن ها زنده شده باشد در اطراف خود هیچ آشنائی نمی بینم. حتی یک خشت.  همه رفته اند همه ... 

 

                                    مومیائی

 

 

چشم میمالم هنوز

گوئی از خواب قرون برخاستم

زندگی گم کرده دنیای قدیم

نیست یک خشتی که عهدی نوکنم

خواب و بیداری چه کابوسی عبوس!

آشنایان رفته اند

داغ یک دنیاعزیز

وای! وحشت میکنم 

              * *

 

دختره بابرق چشمان سیاه

یکه خوردم راستی

عین آن  یاروی هفده قرن پیش

آنکه در تابوت قیصرها غنود

ها- صدایش درنیار، این هم بله

سرمه دان آن یکی دزدیده است

 

عذر میخواهم پری

من نمی گنجم در آن چشمان تنگ

بادل من آسمانها نیز تنگی میکنند

روی جنگلها نمی آیم فرود

شاخ زلفی گومباش

آب دریاها کفاف تشنه این درد نیست

بره هایت میدوند

جوی باریک عزیزم راه خود گیرو برو 

               * *

 

صخره های تیز وحشی بسته راه

این شنل پوسیده خواهد گیرکرد

بال وپرمیسازم از این پاره ها

یکشب مهتاب از این تنگنای

بر فراز کوههاپرمیزنم

 

 

میگذارم میروم

ناله خود میبرم

دردسر کم میکنم 

            *  *

 

 

باز میگردم بگور

میشکافم وحشت غاری عظیم

شانه هایم درفشارتنگنا و تیرگی است

یک ستاره کوره سوسو میزند آن بیخها

روزن عشق و امید

چشمهائی خیره میپاید مرا

غرش تمساح میآید بگوش

کبر فرعونی و سحر سامری است

دست موسی و محمد(ص) بامن است

میرویم

وعده آنجاکه باهم روز وشب را آشتی است

صبح چندان دور نیست

شب بخیر. 

 

استاد شهریار    تبریز 1333

 

 

شعری که خواندید قسمتهایی از قطعه مومیائی استادشهریار بود

روحش شاد. 

 

این منم بنده تو!

شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن

مدتها بود که دلم برای مهمونیت تنگ شده بود خدا!

برای لحظه افطار، برای خرما و بوی نان بربری تازه، برای سوپ های مامان که تورمضان مزه متفاوتی داره و برای شوله زردهاش، برای دعاهای ماه رمضان، برای سحری هاش....

آخ که چه حس خوبی دارم! همیشه روز اول رمضان سحری که پامیشم هیجان عجیبی دارم انگار منتظر مهمونی بودم که لحظه دیدارش نزدیکه. امسال هم مثل سالهای گذشته از هیجان دل درد گرفتم، سرنماز صبح از شوق گریه کردم... سجاده ام بوی خاصی میده انگار برای مهمونی خدا خودش رو عطرآگین کرده.! چقدر دلم برای تسبیح الله و محمدم که سوغاتی مشهده تنگ شده بود دیشب از کمدم پیداش کردم و لای جانمازم گذاشتم، هنوز بوی حرم رومیده..

خدایا شکرت که فرصتی دوباره دادی تارمضان دیگری رو احساس کنم! خدایا کمکم کن تاآخر عمرم همه روزهای ماه رمضان رو روزه بگیرم! و... خدایا لحظه ای من رو به حال خودم رهامکن!

دوستت دارم خدا. 

don't wait until people are dead to give them flower

برای دادن گل به دیگران منتظر مراسم تدفین آنها نباشید.

چه کسی میداند.....

چه کسی می داند

که تو در پیله تنهایی خود تنهایی؟

چه کسی می داند

که تو در حسرت یک روزنه در فردایی؟؟

پیله ات را بگشا....!

که مسافر برای رفتن آمده است..

قلبم کلبه ایست قدیمی ، گرم و دنج،

 

هربار مسافری می آید کلبه را چراغانی کند،

 

دل می بندم و از یاد می برم که مسافر برای رفتن آمده است....!!

پرنده مردنی است...

دلم گرفته است

 

دلم گرفته است

 

به ایوان می روم و انگشتانم را

 

بر پوست کشیده شب می کشم

 

چراغهای رابطه تاریکند

 

چراغهای رابطه تاریکند

 

کسی مرا به آفتاب

 

معرفی نخواهد کرد

 

کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد

 

پرواز را به خاطر بسپار

 

پرنده مردنی است.

 

<فروغ فرخزاد> 

 

 

نوبهار است در آن کوش که خوش دل باشی

 

که بسی گل بدمد باغ تو در گل باشی!!!!

 

 

برای تو .....

برای تو می نویسم

 

تو که میدونم امشب می خونی

 

تو که هیچ وقت تنهام نذاشتی

 

تو که.........

 

گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم!!!

 

 

و مرگ که بدونی برمیگردی پیشم..!!!

خدا داشت منو بدرقه می کرد بهم گفت:

 

جایی که میری مردمی داره که میشکوننت

 

نکنه غصه بخوری من همه جا باهاتم تو تنها نیستی

 

تو کوله بارت عشق می ذارم که بگذری

 

قلب می ذارم که جا بدی

 

اشک میدم که همراهیت کنه

 

و مرگ که بدونی برمیگردی پیشم..!!!

 

 

روزهای خوش آینده

هر روز در تلاش هستیم که به روزهای خوش آینده برسیم

 

وقتی به این روزها رسیدیم می بینیم که چه روزهای خوشی را

 

در گذشته از دست داده ایم.