کیمیا

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است......

کیمیا

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است......

این منم بنده تو!

شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن

مدتها بود که دلم برای مهمونیت تنگ شده بود خدا!

برای لحظه افطار، برای خرما و بوی نان بربری تازه، برای سوپ های مامان که تورمضان مزه متفاوتی داره و برای شوله زردهاش، برای دعاهای ماه رمضان، برای سحری هاش....

آخ که چه حس خوبی دارم! همیشه روز اول رمضان سحری که پامیشم هیجان عجیبی دارم انگار منتظر مهمونی بودم که لحظه دیدارش نزدیکه. امسال هم مثل سالهای گذشته از هیجان دل درد گرفتم، سرنماز صبح از شوق گریه کردم... سجاده ام بوی خاصی میده انگار برای مهمونی خدا خودش رو عطرآگین کرده.! چقدر دلم برای تسبیح الله و محمدم که سوغاتی مشهده تنگ شده بود دیشب از کمدم پیداش کردم و لای جانمازم گذاشتم، هنوز بوی حرم رومیده..

خدایا شکرت که فرصتی دوباره دادی تارمضان دیگری رو احساس کنم! خدایا کمکم کن تاآخر عمرم همه روزهای ماه رمضان رو روزه بگیرم! و... خدایا لحظه ای من رو به حال خودم رهامکن!

دوستت دارم خدا. 

نظرات 6 + ارسال نظر
آرام (قلمدونی من ...) سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:06 ب.ظ http://www.Ghalamdooni.com

نه واسه من گریه نکن به درد من نمیخوره
تو گوشم قصه نگو گوشم از این حرفا پره
آره بار و بندیلو ببند اینجا دیگه جای تو نیست
تو ترانه های من جایی واسه حرفای تو نیست
سلام بهترینم امید وارم از تکه شعر بالا ناراحت نشده باشی ... من به روزم و این مال شعر جدیده منه ...

سلام دوست عزیز..
شعر زیبایی بود ممنونم
بازهم منتظر قدمهای سبزت هستم.

آرام (قلمدونی من ...) دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:35 ب.ظ http://www.Ghalamdooni.com

سلام
نمی دونستم عطر قدمت هات با اینکه دیر می رسم بازم برام مونده باشه ولی خیلی خوشحالم که به مزارم پا گذاشتی و برام آرزو های خوب کردی ... بازم به روزم وقت کردی بیا ....
کمیای عزیز من هم شما رو لینک کردم با افتخار عزیزم ...

سلام دوست عزیزم
ممنونم بابت لینک
بازهم بهم سربزن
یاعلی!

ماهرخ دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:58 ب.ظ

سلام
کیمیاجان من هم دلم برای ماه رمضان برای مهمونی خداتنگ شده بود.چندروزقبل ازاین مهمونی شب موقع خوابیدن خدااومدتابرای مهمونیش دعوتم کنه .من تااون موقع اینقدرخدارواحساس نکرده بودم.درآن لحظه یکجورآرامش خاصی به قلبم اومد.ازشوق گریه کردم.می ترسیدم بخوابم ووقتی که بیدارشدم ببینم که رفته.ازش قول گرفتم که هیچوقت ازتوی قلبم نره.امامن خوب ازش مراقبت نکردم واحساس می کنم نقشش توی قلبم کم رنگ ترشده .آره به این زودی بازهم ازدستش دادم.من عرضشو نداشتم.من.................
مطالبت زیباودلنشین هستند.

سلام ماهرخ عزیز
خوش به حالت ماهرخ که حضور خدارو تو قلبت احساس کردی
خوش به حالت که دعوت خدارو برای مهمونیش حس کردی
وجودت با وجود خدا یکی شده و تو به خاطر همین یکی شدن احساس میکنی نقشش کم رنگ شده
ما هیچ وقت خدارو از دست نمیدیم خدا همیشه و درهمه حال با ماست دوستمون داره و مواظبمونه این از کم لطفی ماست که فکر میکنیم از دستش دادیم
ممنونم از نظر لطفت
التماس دعادارم
بازم پیشم بیا.

ایپک چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:19 ق.ظ http://www.epak.blogfa.com

التماس دعا

س چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:42 ق.ظ

وبلاگ قشنگی دارید منم مزاحم شدم بهت بگم اقای اصغری تمام حرفای حساب منو سانسور میکنه و نمیذاره تو وبلاگش که مبادا پله های ترقیشو که جلساتش رو پر میکنن از دست بده و فقط ادعا داره هرکی نظر بده میذارم رو سایت و وبلگ و اینجا ازادی مطلق هست نه نیست
خواستم بدونید از اینکه شماها واقعیت پشت پرده رو بدونیند هراس دراه عاقل باشید

ممنون از اینکه بهم سرزدید
دوست عزیز من که شمارو نمیشناسم چطور میتونم حرفهاتون رو باورکنم ؟؟؟؟ من هنوز سراون حرفم هستم که روانشناسی مدرک نمیخواد حداقل تو جامعه ما اینطوره .. اما در مورد آقای اصغری باید بگم تا جایی که شناختمشون در حقم لطف کردند و از اینکه نظرات رو کامل میذارند یانه اطلاع ندارم خدا عالمه.. پس قضاوت نمیکنم.

مهدی سلوکی شنبه 4 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 04:46 ب.ظ

با عرض سلام و ادب و احترام و خسته نباشید واسه طراحی این وبلگ زیبا ..به نوبه خودم از زحمات شما قدردانی می کنم..موفق باشید

باسلام ...

ممنونم از اینکه به وبلاگم سرزدید و ممنونم از نظر لطفتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد