کیمیا

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است......

کیمیا

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است......

انسانم......

زخمی بر پهلویم است و خون می چکد

 

و خدا نمک می پاشد و من پیچ می خورم و تاب می خورم

 

و دیگران گمانشان که می رقصم

 

من این پیچ و تاب را و این رقص خونین را دوست دارم

 

چون به یادم می آورد که سنگ نیستم

 

چوب نیستم ... خشت و خاک نیستم

 

که انسانم...!

 

 

از همه اندوهگین تر کسی است که....

سارتر:از همه اندوهگین تر کسی است که از همه بیشتر می خندد.

 

وین دایر: این شمایید که به مردم می آموزید که چگونه باشما رفتار کنند.

 

ناپلئون: من در جهان یک دوست داشته ام و آن خودم بوده ام.

 

مارکز: هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند نگذران.

 

 

خوشبختی

روزی فردی به دنبال خوشبختی می گشت به هر کس می رسید می پرسید خوشبختی چیست؟مردی به او گفت به بالای آن تپه برو در آنجا قصری است و درون آن قصر پیری زندگی میکند او به تو معنی خوشبختی را خواهد گفت... مرد رفت و وارد قصر شد قصر زیبایی بود نزد پیر رسید از او پرسید خوشبختی چیست ... پیر به او یک قا شق داد که قطره ای روغن در آن بود گفت برو وتاشب همه جای قصروباغ را بگرد وشب برگرد اما حواست باشد که نباید این قطره روغن بریزد ..مرد رفت و شب برگشت پیر از او پرسید ان میوه های رنگارنگ را در باغ دیدی؟مرد جواب داد :نه حواسم به این قطره بود که یک وقت نریزد..پیر دوباره پرسید :ان تابلوهای زیبا را را درفلان جای قصر دیدی؟مرد دوباره جواب داد:نه مواظب بودم تا این قطره.........پیر دوباره سئوال کرد و مرد همان جواب راداد..پیر به او گفت برو فردا دوباره بیا.فردای آنروز مرد دوباره نزد پیر امد و پیر دوباره قطره روغنی را دست او داد وگفت دوباره برو وتاشب در باغ و قصر بگرد وشب برگرد ودوباره مواظب قاشق باش تا قطره روغن نریزد ..مرد رفت و شب برگشت پیر دوباره همان سئوالها را پرسید و مرد درجواب می گفت اری میوه ها را دیدم ..تابلوهای زیبا را دیدم ..گلها را بوییدم فلان فرشهای زیبا را دیدم واز همه چیز لذت بردم ....... در آخر پیر پرسید خوب قطره روغنی که قرار بود مواظب باشی تا نریزد را به من بده.مرد گفت:آخ شرمنده انقدر حواسم به زیباییها و لذتهای قصر بود که قطره ریخت.پیر به اوگفت:پسرم خوشبختی یعنی اینکه هم از این زیباییها ونعمتها لذت ببری واستفاده کنی و هم آن قطره روغن را حفظ کنی.

 

 

تا حالا شده من دلت رو بشکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برای هزارمین بارپرسید:

 

تا حالا شده من دلت رو بشکنم؟

 

منم برای هزارمین بار به دروغ گفتم :

 

نه.. هیچ وقت! تا مبادا دلش بشکند!!!!!

 

تورامن چشم در راهم

 

شباهنگام........!

الهی

الهی!به حرمت آن نام که توخوانی وبه حرمت آن صفت که توچنانی

 

دریاب که می توانی..

 

الهی!عمرخودبه بادکردم وبرتن خودبیدادکردم..گفتی وفرمان نکردم

 

درماندم ودرمان نکردم..

 

الهی!عاجزوسرگردانم..نه آن چه دارم دانم ونه آن چه دانم دارم...

 

الهی!اگرتومراخواستی.من آن خواستم که توخواستی...

 

الهی!به بهشت وحورچه نازم..مرادیده ای ده که ازهرنظربهشتی سازم...!

 

"خواجه عبدا..انصاری"

 

چارلی چاپلین به دخترش.....

چارلی چاپلین به دخترش:

 

تاوقتی قلب عریان کسی راندیدی

 

بدن عریانت رانشانش نده!

 

هیچ گاه چشمانت را برای کسی که

 

معنی نگاهت رانمی فهمدگریان مکن.

 

قلبت راخالی نگه دار

 

اگرهم یه روزی خواستی کسی رادرقلبت جای دهی

 

سعی کن که فقط یک نفرباشد

 

به اوبگوکه تورابیشتراز خودم وکمترازخدادوست دارم

 

زیراکه به خدااعتقاددارم

 

وبه تو نیازدارم..............!!

 

 

"فرقی نمی کندگودال آب کوچکی باشی یا دریای بیکران...

زلال که باشی آسمان درتوست!

 

این بهترین مسیجی است که امشب از طرف یه دوست دریافت کردم.

 

توبه من خندیدی........

توبه من خندیدی ونمی دانستی

 

که من باچه دلهره ای

 

سیب راازباغچه همسایه دزدیدم

 

باغبان درپی من شد دوید‍‍

 

سیب رادست تودید

 

غضب آلودنگاهی به من کرد

 

سیب دندان زده از دست توافتادبه خاک

 

وتورفتی وخش خش گام تو

 

سالهاست تکرارمیدهدآزارم

 

ومن همچنان غرق این پندارم

 

که چراباغچه کوچک ماسیب نداشت؟!

 

"حمیدمصدق"

 

سخنی از یک بزرگ

جرج آلن:اگرکسی رادوست داری به

 

 اوبگو.زیراقلبهامعمولا باکلماتی که

 

 ناگفته می مانندمی شکنند...!

 

 

مهمان ناخوانده!!

آمدنت بی خبربود ورفتنت....

 

روزی ازراه رسیدی ومهمان ناخوانده ی شبهای خلوتم شدی!

 

شبهایم نقش خنده هایت رابه خودگرفت..

 

ومن ناخودآگاه دلبسته ی مهمانم شدم.اما........

 

رفتنت اما نمیدانم زچه روی بی خبربود!

 

مراببخش که به وفایت شک کردم .

 

اما....امروز فهمیدم که نیستی..!!

 

نبودنت رابه یادروزهاوشبهای بودنت سپری می کنم

 

به امیدروزی که دوباره مهمان ناخوانده ی دلم شوی...!

******************************************

تبصره:مهمان ناخوانده ی دل من نمادحسی است که هدیه

خداوند درماه رمضان بود!!!